تای چی چوان و تویی شو سنتی (بخش سوم)

*تای چی چوان و تویی شو سنتی (بخش سوم)                                                                                    ترجمه: شرمین رضایی

ساختار اصلی و بنیادین سازنده تای چی چوان سنتی:

شاید این سئوال در ذهن بسیاری از هنرجویان و علاقه­مندان شکل بگیرد که تفاوت رویکردهای اصیل و سنتی در هنر رزمی تای­چی­چوان با سایر رویکردها در چه هست؟

 چه پارامترهایی سازنده های اصلی تای چی چوان سنتی هستند؟

 به بیان دیگر، راز قدرت و هماهنگی تکنیکهای تای چی چوان در رویکرد سنتی چه هست.

اجازه بدهید مطلب را با بیان حکایتی معروف در هنرهای رزمی چینی توضیح بدهیم:

 در تاریخ چین آمده است که در گذشته های دور جوانی مشتاق و علاقه مند برای فراگیری هنر تیراندازی با کمان از جنوب چین به سمت شمال حرکت کرد و سختی ها، خطرات و رنج سفر به جان خرید تا پس از ماه ها به کلبه استادی بسیار معروف در شمال چین رسید. جوان با شور و ذوق و نیز خستگی فراوان درب کلبه را نواخت و پس از مدتی انتظار استاد معروف را پیش روی خود دید.

احترامی گذارد و از استاد خواست تا او را به شاگردی بپذیرد. استاد که سن و سالی را پشت سر گذارده بود، با بی میلی از جوان عذرخواهی کرد و با بیان این مطلب که سالهاست دیگر تدریس نمی کند و هنرجو نمی پذیرد، درب کلبه را بست.

جوان خسته، غمگین و ناراحت چند قدم به عقب رفت و در زیر بارش برف و سرمای شدید به زمین نشست و به درب کلبه چشم دوخت.

استاد که از پنجره جوان را زیر نظر داشت، پس از ساعتی درنگ چون سماجت و علاقه جوان را دید، درب را گشود ، او را به داخل دعوت کرد و چنین گفت:

*درس اول من به تو چنین است:

 به خانه خود برگرد و برای مدت دو سال، هر روز عودی را در مقابل خود روشن کرده، به درخشش نوک آن تا تمام شدن عود خیره شو.

جوان با تعجب از استاد خواست تا تیر و کمانی به دست او داده و او را تعلیمی عملی دهد و استاد با قاطعیت درخواست جوان را رد کرد و او را به خارج از کلبه هدایت کرد.

جوان با سختی بسیار به خانه خود بازگشت و به دلیل علاقه وافری که به هنر کمان گیری داشت و آوازه استاد را شنیده بود، از روز بعد با جدیت به تمرین پرداخت.

روزهای اول به سختی می گذشت و جوان قادر نبود نگاه خود را بر درخشش نوک عود خیره نماید. این کار برایش با ناراحتی، سوزش چشم، اشک و گاهی سر درد همراه بود.

اما او ماُیوس نشد و ادامه داد. روز ها سپری شدند و رفته رفته جوان توانست تمرکز خود را بیشتر و بیشتر کرده، ذهن و چشم خود را بر درخشش نوک عود متمرکز کند و این تمرین را بی وقفه و مستمر هر روز ادامه داد.

هفته ها و ماه ها گذشت و جوان رفته رفته دریافت که قادر است روی اهداف ثابت در طبیعت به خوبی متمرکز شده و آنها را از محیط پیرامون به خوبی تفکیک کند.

پس از دو سال تمرین مستمر؛ باز هم رنج سفر بر جان خرید و برای ملاقات با استاد راهی شد.

با ذوق فراوان به استاد رسید و تجربه خود را بازگو کرد.

استاد لبخندی از رضایت زد و به جوان گفت:

* دومین درس من به تو آنستکه به خانه خود بازمیگردی و برای مدت دو سال هر روز در کنار خواهر خود می نشینی و به حرکت دست او که در حال قالی بافی است خیره می شوی

جوان احترامی گذارد و دوباره به خانه برگشت و از فردا صبح مصرانه به تمرین پرداخت.

حرکت دست خواهرش بسیار سریع بود و دنبال کردن این حرکت بسیار سخت و تقریباً غیر ممکن.

اما او مصرانه ادامه داد و روز ها از پی هم با صبر و شکیبایی در کنار دست خواهر به تمرکز نشست.

رفته رفته احساس کرد که گویی سرعت دست خواهر کمتر و کمتر شده است. در واقع این ذهن جوان بود که آرام تر و آرام تر شده و تمرکز او بود که عمیق تر و عمیق تر شده بود…

رفته رفته احساس کرد که گویی آن حرکت سریع به حرکتی آهسته تبدیل شده و نه تنها قادرست تا حرکت دست خواهر را به راحتی دنبال کند، بلکه در همان شرایط می تواند تا بر منافذ کوچک روی پوست دست خواهرش نیز متمرکز باقی بماند…

دو سال گذشت و نوبت ملاقات استاد فرا رسید.

استاد، جوان را به حضور پذیرفت و به توضیحات او گوش فرا داده؛ لبختدی از رضایت زده و چنین گفت:

* حال به خانه خود برگرد و برای مدت دو سال دیگر، هر روز با چوبهای بامبو بیست سبد درست کن.

جوان با احترام و تواضع از استاد خداحافظی کرد و به خانه بازگشت و تمرین جدید را مصرانه آغاز کرد.

روزهای اول جمع کردن چوبهای بامبو و بافتن آنها به همدیگر بسیار خسته کننده بود و جوان کار زیادی از پیش نمی برد. ماُیوس نشد و مصرانه ادامه داد تا رفته رفته با قوی شدن و افزایش استقامت عضلانی بخشهای مختلف بدن به ویژه اندام فوقانی اش، کار برایش راحت تر و راحت تر شد و این روند برای دو سال بی وقفه و مستمر ادامه یافت

سر انجام موعد ملاقات فرا رسید و جوان در محضر استاد حاضر و به بیان تجربه خود پرداخت.

استاد به صحبتهای جوان گوش فرا داد و سپس به او گفت:

* تو اکنون یک تیر اندازی و آموزش من به تو تمام شد!

جوان با تعجب گفت:” ولی من تا این لحظه که دست به کمان نزده ام؟! چگونه آموزشهای شما تمام شده است؟!”

استاد نگاه قاطعی به جوان انداخت و بدون توضیح بیشتری او را به خارج از کلبه خود هدایت کرد.

در تاریخ آمده است که جوان لحظه ای شک کرده، از پشت خود تیری برداشته و در کمان گذارد و برای امتحان استاد به سوی او پرتاب کرد. استاد که علی رغم سن زیاد خود، بسیار فرز و چابک بود، به سرعت تیر جوان را در هوا زد…

این کار برای بار دوم هم تکرار شد و در بار سوم، چون استاد تیری در کنار خود نداشت، به سرعت شاخه ای از درخت کنده و با آن تیر را منحرف نمود …

جوان که مهارت و توانایی استاد را دید، دیگر شکی برایش باقی نماند و تعظیمی کرده، از استاد تشکر کرد و به دیار خود بازگشت.

 

این حکایت بیانگر آنستکه که برای فراگیری هنرهای اصیل، باید به اصل، ریشه و عصاره هنر توجه کنید و نه فرم و شکلهای ظاهری.

اساس هنر تیراندازی با کمان، تمرکز استاتیک، تمرکز دینامیک، استقامت و قدرت بدنی مناسب است.

تنها در اینصورت است که” ذهن”، “جسم” و “روح” تیرانداز به هماهنگی و وحدت آرمانی رسیده؛  تیرانداز، تیر و کمان یگانه شده و مفهوم حقیقی “هنرهای رزمی” تجلّی میابد.

*سئوال مهم:

 به نظر شما عصاره و اساس تای چی چوان سنتی چه هست؟! آیا باید به فراگیری فرمها و شکلهای مختلف بسنده کرده؛ اساس و ریشه این هنر را به فراموشی بسپاریم؟!!

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *